جدول جو
جدول جو

معنی راهی ساختن - جستجوی لغت در جدول جو

راهی ساختن
(تَرَ / رِ خُنَ کَ دَ)
روانه ساختن. روان کردن. عزیمت دادن. گسیل داشتن:
پس آنگاهی جمازه ساخت راهی
بر ایشان گونه گونه ساز شاهی
ببرد از بهر دختر هرچه بایست
یکایک هر چه شاهان را بشایست.
(ویس و رامین)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ظاهر ساختن
تصویر ظاهر ساختن
آشکار کردن، نمایان ساختن، ظاهر کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راست ساختن
تصویر راست ساختن
راست کردن، از کجی در آوردن
آماده ساختن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ وِ نُ / نِ / نَ دَ)
قانع کردن. وادار بقبول کردن. مجبور بپذیرش ساختن. جلب رضای کسی کردن:
راضی بغم جداییم خواهی ساخت
بیگانه بآشناییم خواهی ساخت.
بهار آملی (از ارمغان آصفی).
- تقنیع، راضی ساختن کسی را: قنعه تقنیعاً. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تُ/ تُ رُ رو شُ دَ)
درست کردن راه. ساختن راه. راهسازی. و رجوع به راهسازی شود
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ دَ)
رایج کردن. رجوع به رایج کردن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ گَ تَ)
مستقیم کردن. استقامت دادن. افراشتن. ازکجی برون کردن، آماده ساختن. مهیا کردن. تهیه دیدن. زمینه فراهم کردن. ساختن. مقدمات آماده کردن. لوازم و وسایل مهیا کردن: و عمرولیث را خشم آمد و حرب را راست ساخت. (تاریخ بخارا نرشخی ص 104). تهمید، راست ساختن کار و بصلاح آوردن آن
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ)
سرمایه ساختن. بضاعت فراهم کردن:
چون وزیر از رهزنی مایه مساز
خلق را تو برمیاور از نماز.
مولوی.
و رجوع به مایه کردن شود
لغت نامه دهخدا
(اَلْ لا هَُ اَ بَ گُ تَ)
خالی کردن:
نافه از مشک چون تهی سازند
بوی خوش میدهد نیندازند.
اوحدی
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ دَ)
مطیع ساختن. فرمانبردار کردن. بزیر فرمان درآوردن. نرم کردن:
عاقبت رام سازمت بفسون
تو پری خوی و من پری خوانم.
مسیح کاشی (از ارمغان آصفی)
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ کَ دَ)
صف بستن. رده بستن. صف کشیدن. در صف درآمدن. بردیف ایستادن:
دو لشکر رده ساختند از دو سوی
جهان گشت پر گرد پرخاشجوی.
اسدی.
بزرگان رده ساخته بر چمن
میان سنبل و شنبلید و سمن.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(عَرْ رُ کَ دَ)
چون نی بانگ کردن:
بوستان عود همی سوزد تیمار بسوز
فاخته نای همی سازد طنبور بساز.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ)
راه ساختن. رجوع به راه ساختن و راه سازی شود، ظاهراً کنایه از ره پیمودن و طی طریق کردن:
ز یک روزه، دوروزه ره ساختن
به ازاسب کشتن ز بس تاختن.
اسدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از ظاهر ساختن
تصویر ظاهر ساختن
آشکار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رام ساختن
تصویر رام ساختن
فرمانبردار کردن، نرم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
نی نواختن نی زدن: بوستان عودهمی سوزدتیماربسوزخ فاخته نای همی سازدطنبوربسازخ (منوچهری لغ)
فرهنگ لغت هوشیار